حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

گلآب

مدل های برخورد با موقعیت ها به روش حسنا!

  مدل برخورد حسنا با کتاب:   حسنا بسیار به کتاب علاقه نشون میده مخصوصا کتاب هایی با عکس بچه ها رو خیلی دوست داره و تقریبا می تونم بگم در حال حاضر تنها وسائلی هستند که می تونند حسنا رو به مدت چند دقیقه بیشتر مشغول نگه دارند(حتی بدون حضور من!)   قابل ذکره که حسنا در حین مطالعه علاقه داره  که این بلا رو سر کتابهاش در بیاره ولی دفعه بعد حتی با تکه های این کتابها هم رابطه برقرار میکنه و میاره تا من براش یخونم و یا عکساشو توضیح بدم! یه جائی خوندم که اگه بچه ای به کتابهاش آسیب میرسونه باید برای مدتی اونا رو از دیدش دور نگه داریم بعد دوباره بیاریم ولی این تکنیک برای ما اصلا کاربرد نداشت چون در هر موقعیتی اینجوری...
19 آذر 1392

این روزهایش(20 ماهگی)....

 تو این چند ماه اخیر تغییرات رفتاری حسنا خیلی بیشتر از تغییرات جسمیش بوده.   با این که هنوز حرف زدن رو شروع نکرده ولی خیلی خوب حرفهامون رو میفهمه و در مقابل هر کدوم عکس العمل نشون میده. ولی وقتایی هم میشه که اگه نخواد هیچ چیزی رو نمی فهممه! مثلا بعضی موقعها بابایی میگه "حسنا برو گوشی بابا رو از رو تخت بیار!" زود میره میاره ولی وقتایی هم هست که میگه"حسنا اون گوشی منو بده(با اشاره دست)"و اون اشاره میکنه کو؟اونقدر باید آدرس بدی که به قول بابایی میگه اگه خودم پاشده بودم برش داشته بودم کمتر انرژی صرف میکردم!!!    بشدت علاقه به پیام های بازرگانی داره و هر جا که باشه به محض شنیدن آهنگش خودشو میرسونه پای تلویزیون و خدا نک...
5 آذر 1392

بدون عنوان

در ماه بستم از زندگی پر نشاطش به سر می بریم! تغییرات بزرگ رفتاری حسنا در هر ماه ما را بیشتر به بیان عظمت خدا بر لبانمان وا میدارد! حسنا در حال حاضر به خوبی ترفندهای کلک زدن را فرا گرفته، از کجا؟!نمی دونیم!!!! عاشق کلید و سوئیچ و این جور اقلام کثیف هستش،تمام کلیدهای کمدها از دستش در امان نیستن و همه چندباری گم شدن و پس از جستجوی فراوان پدرمحترم به جایی امن منتقل میشوند تا از دست حسنا در امان باشند. مجبورم برم ... ادامه دارد...
28 آبان 1392

خواب یک مادر او را به فرزند شهیدش رساند...

بازم یه تلنگر....   خونه ی مامانینا بودم من و مامان و بابا پای تلویزیون بودیم، گزارشی توی اخبار پخش شد.   واقعا منقلب شدیم، هر سه گریه افتادیم...   شهید گمنامی که به خواب مادرش اومده و در این خواب  گلایه کرده بود و گفته: «چرا به سراغ من نمی آیید، من تنها در یک اتاق هستم».   «مادر شهید ابوطالبی پس از دیدن خواب فرزندشان مبنی بر اینکه ایشان برگشته اند، با مرکز تحقیقات ژنتیک تماس گرفته و خواستند موضوع را بررسی کنند شهید بارها به خواب ایشان آمده و گفته بودند، من برگشته ام، چرا سراغ من نمی آئید».   چرا زیارت شهدا مخصوصا شهدای گمنام رو دست کم میگیرم؟!!   چرا ا...
9 آبان 1392

الحمدلله

تو این مدتی که فرصتی برای نوشتن پیدا نکردم اتفاقات زیادی افتاد از تموم شدن کابوس واکسن ها تا جشنی که بمناسبت بزرگترین عید شیعیان یعنی عید غدیر تو خونه برگزار کردیم و اتفاقی که همون شب برای دست حسنا افتاد... از آخرین واکسن حسناسادات بگم که دردناکترین واکسنش بود جوری که که پای چپش کاملا بی حرکت شده بود ، با دو روز بیقراری و تب، ماجرای واکسنهایش رو به پایان رسوندیم البته تا 6سالگی انشالله...   در پی منور شدن خانه مان به چهارنفر از سلاله ی پاک نبی(ص)(حسنا و بابای حسنا و باباجون حسنا ومامان مرضیه ی حسنا ! ) به پیشنهادم جامه ی عمل پوشیده شد و با همتشون تونستیم واسه عیدغدیر یه جشن تو خونه برگزار کنیم،همه ی فامیل اصفهانی و هیئت مدرسه ی ...
8 آبان 1392

عرفه

امروز عرفه است و مامان هم صبح از سفر کربلا برگشت. سید محسن برای مراسم دعا رفت مسجد و من هم چون حسناسادات خوابش میومد اومدم خونه. خودم هم خیلی خوابم میومد از طرفی هم دلم می خواست دعای عرفه رو حتما بخونم ،اما خوندن سرسری نه! یه جور که به دلم بشینه.برای جا اومدن حالم فکری بنظرم رسید که بیام یه سری به اینجا بزنم بلکه مثل مناسبتهای قبلی، دید تازه ای نسبت به اون روز بهم بده که اتفاقا همینطورم شد. خدا رو شکر که اومدم و خوندمش،حالا مشتاق شدم برم سر دعای عرفه...(چقدر خوبه که آدم اینقدر تاثیر مثبت رو دیگران داشته باشه)   به امید اینکه یه روز دعای عرفه رو در حرم امام حسین(ع) و یا در عرفات بخونیم   انشالله... ...
23 مهر 1392

مهمون کوچیک

مجتبای آسمانی خاله "معجزه ی شگفت خداوند در برابر دیدگانمان" * شروع میهمانیت به زمین مبارک...     برای دومین بار خاله شدم. از ته دل دوستشون دارم این دو تا خواهر برادر گل رو! "کوثر و مجتبی"     واکنش حسنا در مقابل مجتبی خیلی دیدنی بود. احساس مالکیت نسبت به همه ی افراد در وجود حسنا جان بیشتری گرفته بود به گونه ای که احدالناسی غیر از مامان مجتبی حق بغل کردن طفل را نداشتند و به محض دیده شدن فرد خاطی هنگام ارتکاب جرم با گریه و خشانت به سمت او رفته تا عمل راقطع کند وگرنه با دندانهای مبارک یادگاری کوچکی به او هدیه می داد!       یکی دیگر از واکنش ها، داشتن احساس ارتزاق نسبت به...
7 مهر 1392

میلاد امام رضا(ع) مبارک

  باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام باز هم زائرتان نیستم از دور سلام با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام به سلیمان برسد از طرف مور سلام     السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)   خیلی دلم هوای مشهد کرده.آخرین بار ماه اول بارداریم بود که از طرف دانشگاه به عنوان متاهل اردو رفتیم.هنوز نمی دونستم یه فرشته تو دلم دارم به خاطر همین اونجا از امام رضا(ع) یه فرزندصالح و سالم خواستم، خواستم تو تربیتش کمکم کنن. خدا روشکر یکماه بعد فهمیدم که بعله دعام مستجاب شده...   یا امام رضا(ع) چه تو تصمیمم برای ازدواجم باآقاسید وچه برای بچه دارشدنمون و چه برای طلبگی آقاسید  از  شما مدد گ...
27 شهريور 1392

بهانه

به نام خدای خیلی مهربون برای تو می نویسم امروز، برای تو مادر فرزندم، برای تو صبور روزهای سخت زندگی مشترک، برای تو سازگار با شرایط های بد، و برای تو که هرچه بگویم به پای مادری کردنت نمیرسد..... و برای تو مادر و امروز بهانه ای است بنویسم برای قلب خودم که مدتهاست ستاره آسمانش را پیدا کرده و هیچ خورشیدی برایش نور افشانی نمیکند. برای قلبی که تپید برای عشق. برای قلبی که بود و جنگید به پای عشق.... و برای دلی که دوستش دارد. می نویسم برای هدیه ای که خدا برایمان به رسم امانت فرستاد. برای تو دخترکم، زیبای بهترین، قدر مادر را بدان. این روزها خیلیییییی به خاطرت بی خوابی می کشد. گریه های شبانه ات را فقط او تسکین می دهد. برایش خوب باش. سالگرد کامل ...
16 شهريور 1392

مبارکمون باشه...

سالگرد ازدواجمون مبارک  اینو از یادداشتهای آقاسید پیدا کردم!! "شب آرزوها می نویسم  امشب . باز هم این قلم کهنه به حرکت در می آید . مینویسم در این شب آرزوها . مینویسم در این شبی که بودنت را از خدا خواستم . روزگار خیلی غریبیست . گله از زمانه دارم. گله از سردی و گله از همه. در این شب آرزوهآ آرزو میکنم آرزویم آرزویت باشد در شب زیبا آرزو میکنم آرزویی جز تو ندآشته بآشم . میدانم برایت سخت است . میدانم برایت مشکل است ولی آرزو کن. بخوآه هر آنچه را که باید بخواهی. در این شب آرزوها آرزو میکنم نباشم اگر تو نباشی . آرزوهایم را به نسیم سپردم تا به گوش خداوند برساند آرزو میکنم امانتدار خوبی باشد........."       &n...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد