حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

گلآب

میلاد امام رضا(ع) مبارک

  باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام باز هم زائرتان نیستم از دور سلام با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام به سلیمان برسد از طرف مور سلام     السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)   خیلی دلم هوای مشهد کرده.آخرین بار ماه اول بارداریم بود که از طرف دانشگاه به عنوان متاهل اردو رفتیم.هنوز نمی دونستم یه فرشته تو دلم دارم به خاطر همین اونجا از امام رضا(ع) یه فرزندصالح و سالم خواستم، خواستم تو تربیتش کمکم کنن. خدا روشکر یکماه بعد فهمیدم که بعله دعام مستجاب شده...   یا امام رضا(ع) چه تو تصمیمم برای ازدواجم باآقاسید وچه برای بچه دارشدنمون و چه برای طلبگی آقاسید  از  شما مدد گ...
27 شهريور 1392

بهانه

به نام خدای خیلی مهربون برای تو می نویسم امروز، برای تو مادر فرزندم، برای تو صبور روزهای سخت زندگی مشترک، برای تو سازگار با شرایط های بد، و برای تو که هرچه بگویم به پای مادری کردنت نمیرسد..... و برای تو مادر و امروز بهانه ای است بنویسم برای قلب خودم که مدتهاست ستاره آسمانش را پیدا کرده و هیچ خورشیدی برایش نور افشانی نمیکند. برای قلبی که تپید برای عشق. برای قلبی که بود و جنگید به پای عشق.... و برای دلی که دوستش دارد. می نویسم برای هدیه ای که خدا برایمان به رسم امانت فرستاد. برای تو دخترکم، زیبای بهترین، قدر مادر را بدان. این روزها خیلیییییی به خاطرت بی خوابی می کشد. گریه های شبانه ات را فقط او تسکین می دهد. برایش خوب باش. سالگرد کامل ...
16 شهريور 1392

مبارکمون باشه...

سالگرد ازدواجمون مبارک  اینو از یادداشتهای آقاسید پیدا کردم!! "شب آرزوها می نویسم  امشب . باز هم این قلم کهنه به حرکت در می آید . مینویسم در این شب آرزوها . مینویسم در این شبی که بودنت را از خدا خواستم . روزگار خیلی غریبیست . گله از زمانه دارم. گله از سردی و گله از همه. در این شب آرزوهآ آرزو میکنم آرزویم آرزویت باشد در شب زیبا آرزو میکنم آرزویی جز تو ندآشته بآشم . میدانم برایت سخت است . میدانم برایت مشکل است ولی آرزو کن. بخوآه هر آنچه را که باید بخواهی. در این شب آرزوها آرزو میکنم نباشم اگر تو نباشی . آرزوهایم را به نسیم سپردم تا به گوش خداوند برساند آرزو میکنم امانتدار خوبی باشد........."       &n...
16 شهريور 1392

دو دوست حسنا!!!

  بعضی موقع ها که به کارهای آشپزخونه مشغولم حسناسادات هم میره دنبال یکی از سرگرمی هاش که کابینت ادویه هاست.به هم ریختن و در آوردن بعضی از ظرفهای ادویه تاحد چند دقیقه میتونه اونو یکجا نگه داره تا من به کارم برسم.   چند وقت پیش توسط آقاسیدمون کشف شد که بععععله  حسنا به دنبال هدف خاصی بطرف ادویه ها میره و اونا رو به هم میریزه و اون رسیدن به این دوتا عشقشه!!!که باید بیارتشون تو اتاق.   یعنی محاله من این دو تارو ببرم بذارمش سرجاش و دوباره حسنا طی فرصتی برشون نداره بیاره تو اتاق. نمی دونم چی تو این دوتا ظرف دیده که تو بقیه شون ندیده.خدا می دونه!!!!     ظرف پونه و شیشه فسقلی به دونه ها دو دوست حسنا!!! ...
14 شهريور 1392

حسرت

این روزا خیلی دلم هوای مدینه رو کرده،   خیلی یاد سفر چندسال پیش میفتم که چطور اینقدر بی احساس با این مکان عزیز (که شش نفر از معصومین در فاصله ای کم حضور دارن) برخورد کردم،چطور تونستم اونجا در محضرشون باشم و الانم این بشه؟!!!   وقتی یادش میفتم جگرم میسوزه که من در چند متری پیکر مادرمون حضرت زهرا(س) بودم و چطور با غفلت سپریش کردم  و نفهمیدم کجا ایستادم؟    چطور روبروی گنبد خضرا نبی ایستادم و نفهمیدم کجام؟   چطور نزدیک 4 اماممون بودمم و نفهمیدم کجام؟   چطور پا به روضه الجنه گذاشتم و نفهمیدم کجام؟   حرم پیامبر(س) و روضه و بقیع...   حالا دارم میفهمم چیو از دست دادم و شده بزر...
12 شهريور 1392

تابستان امسال

خدا رو شکر امسال سه نفره برای مراسم شبهای قدر خونه باباجون، رفتیم تهران.امیرحسین و امید هم اومده بودن. عمع مروارید هم اونجا بود، حدودیک هفته موندیم که خیلی خوش گذشت. یه شبش رو هم رفتیم نمایشگاه قرآن که متاسفانه اونجا حسنا حالش بهم خورد(تهوع) و زود برگشتیم چندبار دیگه هم همین برنامه پیش اومد به خاطر همین بابایی ترسید که 6ساعت تو ماشین بی کولر موندن حالش رو بدتر کنه، برای من و حسنا بلیط هواپیما گرفت ولی دردسرهای هواپیما هم کم از ماشینمون نداشت ولی بازم خدا رو شکر بسلامت برگشتیم...   بعد از چند روز دوباره شال و کلاه کردیم به مقصد طزرجان برای روضه. یک هفته قبل از شروع مراسم اونجا بودیم،عمو مهدی اینا هم همون روز اومدن. حسنا هفته ی اول رو...
2 شهريور 1392

سحری سه نفره

به لطف پشه ای که ناجوانمردانه چندین جای پای دخترکم رو بشدت گزیده  بود و بشدت میخارید بالاخره اولین سحری سه نفره(به قول الیما) را تجربه کردیم. تصور کنید لحظات سحری خوردن را که در پس زمینه ی اش دعای سحر حال و هوای معنوی را به اکثر خانه ها داده در خانه ی ما آهنگ "دختر ما مثل گله از عموپورنگ"آن هم برای صدمین بار حال و هوای عجیبی به سحر من و بابایی داده بود     تصور کنید مرا ساعت 5 صبح (به اصرار حسنا) در حال چسب زدن به برگه های پاره پوره ی کتاب حسنا که 2 ماهی بود به دلیل پارگی غیر فعال شده بودن. و بازخوانی آنها برای هزارمین بار البته توآم با انجام حرکات نمایشی اش!    تصور کنید ما را ساعت 5ونیم مست خواب در حال ...
1 مرداد 1392

خبر آمدنت...

درست دوسال پیش در چنین روزی بود که خبر زمینی شدنت را شنیدیم من و بابایی... و من با تمام وجود تو را درک کردم، و درست دو سال است که با آمدن ماه مبارک رمضان، یاد آن روزهای سخت اما خدایی می افتم. درست دو سال پیش در اولین روز ماه مبارک رمضان، در آزمایشگاه ولی عصر یزد جواب مثبت آزمایشم را گرفتیم که بله نی نی درون ما حدود 40 روزشه و درست از فردای همان روز حال بد من شروع شد تا سر چهارماهگی.... عزیز مادر روزهای بسیار سختی بر من گذشت تا درون من 4 ماهه شدی و بعد از اون خدا روشکر به حالت طبیعی برگشتم و 9 ماه رو به خیر سپری کردم...   خدایا شکرت از این نعمت بزرگت...
19 تير 1392

دو ساعت...

ساعت 11 شب. دخترک  خواب، آقا سید به حالت درازکش در حال تماشای مسابقه والیبال ایران-ایتالیا و من نشسته روی مبل، به نقطه ای خیره در حال فکر.... به فکر این روزهایم که میگذرند اما کمی متفاوت از قبلترها... قبلترهایی که نه همسری بود و نه جگرگوشه ای و نه دغدغه ای برای همراهی آنها... قبلترهایی که من بودم و من بودم و من و البته دو دوستی که همراهیم میکردند در لحظاتی که به آنها نیاز داشتم. ساعتهایی طولانی حرف میزدیم بدون آنکه لحظه ای سکوت جاری شود از حرفی برای گفتن نداشتن. حرف میزدیم از خودمان از حال و هوایمان از تمام چیزهایی که دوست داریم یا نداریم از گذشته از حال و البته از آینده هایمان... با هم میخندیدیم و شاید گریه ای هم میکردیم و چقدر...
10 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد