حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

گلآب

این روزهایش....

  حسنای بیست و دو ماه ی ما در حال حاضر حدود ده کلمه رو میتونه بگه:   مامان ، نمّه  و حتی گاهی ننه!! .........همه ی این کلمات به اینجانب اشاره دارند   باباااااا. ....... به بابایی برمیگرده جالبه بدونید که صراحتا تنها این یک کلمه رو خیلی غلیظ اصفهانی میگه نوش جون آقاسید که دعا میکرد بچه ش لهجه اصفهانی نداشته باشه!!!     مرسی ............در بیان تشکر بکار میبره ولی نمیدونم چرا مرسی؟!!! چون ما اهل مرسی گفتن نیستیم   بیسینم .........1-بشینم(روی کابینتها، روی صندلی،کنار مامان و هر جای قابل نشستن) و                    2-بکشم(نقاشی بکشم...
6 بهمن 1392

20 ماهگی

حسنای خوبم                                                        بیست و دو ماهگیت مبارک نازنینم،   بزرگتر شدنت را هر لحظه میبینم و هزاربار شکر میکنم،   شنیدن هر کلمه از دهانت  برای من از هر سخنی شیواتر است*،   عمق نگاه هایت مرا به عمیقترین احساس گرم دوست داشتن می برد،   لبخندت دلم را میبرد به آسمان،   وقتی مرا غرق در بوسه های خودت میکنی اوج میگیرم بسوی ابرها   شاد می شوم از لحظه لحظه بودن با تو   دختر بیست و دو ماهه ام! &nbs...
5 بهمن 1392

مدل های برخورد با موقعیت ها به روش حسنا!

  مدل برخورد حسنا با کتاب:   حسنا بسیار به کتاب علاقه نشون میده مخصوصا کتاب هایی با عکس بچه ها رو خیلی دوست داره و تقریبا می تونم بگم در حال حاضر تنها وسائلی هستند که می تونند حسنا رو به مدت چند دقیقه بیشتر مشغول نگه دارند(حتی بدون حضور من!)   قابل ذکره که حسنا در حین مطالعه علاقه داره  که این بلا رو سر کتابهاش در بیاره ولی دفعه بعد حتی با تکه های این کتابها هم رابطه برقرار میکنه و میاره تا من براش یخونم و یا عکساشو توضیح بدم! یه جائی خوندم که اگه بچه ای به کتابهاش آسیب میرسونه باید برای مدتی اونا رو از دیدش دور نگه داریم بعد دوباره بیاریم ولی این تکنیک برای ما اصلا کاربرد نداشت چون در هر موقعیتی اینجوری...
19 آذر 1392

این روزهایش(20 ماهگی)....

 تو این چند ماه اخیر تغییرات رفتاری حسنا خیلی بیشتر از تغییرات جسمیش بوده.   با این که هنوز حرف زدن رو شروع نکرده ولی خیلی خوب حرفهامون رو میفهمه و در مقابل هر کدوم عکس العمل نشون میده. ولی وقتایی هم میشه که اگه نخواد هیچ چیزی رو نمی فهممه! مثلا بعضی موقعها بابایی میگه "حسنا برو گوشی بابا رو از رو تخت بیار!" زود میره میاره ولی وقتایی هم هست که میگه"حسنا اون گوشی منو بده(با اشاره دست)"و اون اشاره میکنه کو؟اونقدر باید آدرس بدی که به قول بابایی میگه اگه خودم پاشده بودم برش داشته بودم کمتر انرژی صرف میکردم!!!    بشدت علاقه به پیام های بازرگانی داره و هر جا که باشه به محض شنیدن آهنگش خودشو میرسونه پای تلویزیون و خدا نک...
5 آذر 1392

بدون عنوان

در ماه بستم از زندگی پر نشاطش به سر می بریم! تغییرات بزرگ رفتاری حسنا در هر ماه ما را بیشتر به بیان عظمت خدا بر لبانمان وا میدارد! حسنا در حال حاضر به خوبی ترفندهای کلک زدن را فرا گرفته، از کجا؟!نمی دونیم!!!! عاشق کلید و سوئیچ و این جور اقلام کثیف هستش،تمام کلیدهای کمدها از دستش در امان نیستن و همه چندباری گم شدن و پس از جستجوی فراوان پدرمحترم به جایی امن منتقل میشوند تا از دست حسنا در امان باشند. مجبورم برم ... ادامه دارد...
28 آبان 1392

خواب یک مادر او را به فرزند شهیدش رساند...

بازم یه تلنگر....   خونه ی مامانینا بودم من و مامان و بابا پای تلویزیون بودیم، گزارشی توی اخبار پخش شد.   واقعا منقلب شدیم، هر سه گریه افتادیم...   شهید گمنامی که به خواب مادرش اومده و در این خواب  گلایه کرده بود و گفته: «چرا به سراغ من نمی آیید، من تنها در یک اتاق هستم».   «مادر شهید ابوطالبی پس از دیدن خواب فرزندشان مبنی بر اینکه ایشان برگشته اند، با مرکز تحقیقات ژنتیک تماس گرفته و خواستند موضوع را بررسی کنند شهید بارها به خواب ایشان آمده و گفته بودند، من برگشته ام، چرا سراغ من نمی آئید».   چرا زیارت شهدا مخصوصا شهدای گمنام رو دست کم میگیرم؟!!   چرا ا...
9 آبان 1392

الحمدلله

تو این مدتی که فرصتی برای نوشتن پیدا نکردم اتفاقات زیادی افتاد از تموم شدن کابوس واکسن ها تا جشنی که بمناسبت بزرگترین عید شیعیان یعنی عید غدیر تو خونه برگزار کردیم و اتفاقی که همون شب برای دست حسنا افتاد... از آخرین واکسن حسناسادات بگم که دردناکترین واکسنش بود جوری که که پای چپش کاملا بی حرکت شده بود ، با دو روز بیقراری و تب، ماجرای واکسنهایش رو به پایان رسوندیم البته تا 6سالگی انشالله...   در پی منور شدن خانه مان به چهارنفر از سلاله ی پاک نبی(ص)(حسنا و بابای حسنا و باباجون حسنا ومامان مرضیه ی حسنا ! ) به پیشنهادم جامه ی عمل پوشیده شد و با همتشون تونستیم واسه عیدغدیر یه جشن تو خونه برگزار کنیم،همه ی فامیل اصفهانی و هیئت مدرسه ی ...
8 آبان 1392

عرفه

امروز عرفه است و مامان هم صبح از سفر کربلا برگشت. سید محسن برای مراسم دعا رفت مسجد و من هم چون حسناسادات خوابش میومد اومدم خونه. خودم هم خیلی خوابم میومد از طرفی هم دلم می خواست دعای عرفه رو حتما بخونم ،اما خوندن سرسری نه! یه جور که به دلم بشینه.برای جا اومدن حالم فکری بنظرم رسید که بیام یه سری به اینجا بزنم بلکه مثل مناسبتهای قبلی، دید تازه ای نسبت به اون روز بهم بده که اتفاقا همینطورم شد. خدا رو شکر که اومدم و خوندمش،حالا مشتاق شدم برم سر دعای عرفه...(چقدر خوبه که آدم اینقدر تاثیر مثبت رو دیگران داشته باشه)   به امید اینکه یه روز دعای عرفه رو در حرم امام حسین(ع) و یا در عرفات بخونیم   انشالله... ...
23 مهر 1392

مهمون کوچیک

مجتبای آسمانی خاله "معجزه ی شگفت خداوند در برابر دیدگانمان" * شروع میهمانیت به زمین مبارک...     برای دومین بار خاله شدم. از ته دل دوستشون دارم این دو تا خواهر برادر گل رو! "کوثر و مجتبی"     واکنش حسنا در مقابل مجتبی خیلی دیدنی بود. احساس مالکیت نسبت به همه ی افراد در وجود حسنا جان بیشتری گرفته بود به گونه ای که احدالناسی غیر از مامان مجتبی حق بغل کردن طفل را نداشتند و به محض دیده شدن فرد خاطی هنگام ارتکاب جرم با گریه و خشانت به سمت او رفته تا عمل راقطع کند وگرنه با دندانهای مبارک یادگاری کوچکی به او هدیه می داد!       یکی دیگر از واکنش ها، داشتن احساس ارتزاق نسبت به...
7 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد