سحری سه نفره
به لطف پشه ای که ناجوانمردانه چندین جای پای دخترکم رو بشدت گزیده بود و بشدت میخارید بالاخره اولین سحری سه نفره(به قول الیما) را تجربه کردیم.
تصور کنید لحظات سحری خوردن را که در پس زمینه ی اش دعای سحر حال و هوای معنوی را به اکثر خانه ها داده در خانه ی ما آهنگ "دختر ما مثل گله از عموپورنگ"آن هم برای صدمین بار حال و هوای عجیبی به سحر من و بابایی داده بود
تصور کنید مرا ساعت 5 صبح (به اصرار حسنا) در حال چسب زدن به برگه های پاره پوره ی کتاب حسنا که 2 ماهی بود به دلیل پارگی غیر فعال شده بودن. و بازخوانی آنها برای هزارمین بار البته توآم با انجام حرکات نمایشی اش!
تصور کنید ما را ساعت 5ونیم مست خواب در حال التماس به دخترجان که بخواب دیگر سحر هم تمام شده بچه جان! و او همچنان هشیار و بیدار!
تصور کنید مرا در ساعت 6 همچنان در حال شیر دادن به نامبرده و برای فرار از "دختر ما مثل گله" پناه بردن به آهنگ"گنجشک لالا مهتاب لالا" . و دوباره آنقدر این آهنگ تکرار شد و نخوابید که من خوابم برد و دیگر هیچ نفهمیدم....