حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره

گلآب

مرخصی اجباری

1393/3/6 13:29
نویسنده : مامانی
521 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره یه مرخصی اجباری از کارهای خونه و البته با چاشنی درد، نصیبم شد!!!!

 

هفته ی پیش بود که در اثر رفتن سوزن در پای راستم راهی اتاق عمل شدم...

که خدا رو شکر عمل موفقیت آمیز بود و به گفته ی پزشک جراح 50درصد احتمال شکست عمل شامل حالم نشد.

 

این حادثه واقعا باعث شد احتیاطمو بیشتر کنم و ایمان بیارم که حادثه همیشه در چندقدمی ماهاست و با کوچکترین بی احتیاطی، نتیجه ی بدی در انتظار آدمه!

هیچ وقت فکر نمیکردم به این راحتی یک سوزن تمام قد توی پام بره و جلوتر هم بره و  بعد از حدود شش هفت ساعت با عکسبرداری متوجه این مهمون ناخوانده در بدنم بشم.

 

البته درد خیلی داشت ولی فکر میکردم سر سوزن عفونی بوده و درد به خاطر اونه، اونشب مهمون راه دور هم داشتم و نمی خواستم خاطر اونها رو مکدر کنم بخاطر همین به هیچ کس نگفتم و فقط درد کشیدم تا دیگه جوری شد که از درد پا رو زمین نمی تونستم بذارم و... بعد شام رفتیم بیمارستان که با عکس گرفتن واقعا شوکه شدیم که یک سوزن خیاطی رفته توی پام و گیر کرده بود به استخونم!!!!

 

فردا صبحش پزشک جراح گفت که سرپایی نمیشه عمل کرد چون خیلی رفته جلو و جاش خطرناکه و هم اینکه عفونتم کرده باید تاعصر بستری بشی تا چند دوز آنتی بیوتیک تزریق کنی بعد عملت می کنم.

 

خلاصه اینکه با بیهوشی کامل سوزن رو از پام درآوردن ولی چه کشیدم من......

 

تا دو هفته ای هم که بخیه ها رو نکشیدم نباید پا رو زمین بگذارم و همه ی زحمتهام رو دوش آقاسیده و مامانم و یک عالم شرمندگی مونده واسه ی من!

 


 

پی نوشت1 : بنده ی خدا مامانم در حالت عادی یک سر داره و هزار سودا از بس ما شش تا بچه همه جوره براش زحمت داریم یعنی رنگ و وارنگ دردسر براش درست کردیم ولی خدا شاهده یکبار هم گلایه یا اظهار خستگی نمی کنه و یا تندی نمی کنه،

الان هم حدود یکماهه که مریض داریش شروع شده ،از یه طرف خواهرم که تو ماه هشت بارداریش پلاتین دستش شکست و دوباره عمل شد و الان اونجاست ،

از من که پام اینجوری شد و هیچکاری نمیتونم بکنم و در نبود آقاسید همه ش اونجام(با حسنا و دردسرهاش!)

از دوری خواهربزرگه م که وقتی هم دو سه روزی اومده بود سر بزنه دو تا بچه هاش مریض شدن و از اول تا آخر بی تابی می کردن،

زهرا هم الان موقع امتحاناشه و زیاد دیده نمی شه

محمد داری هم که خود حدیث ناگفتنی ست

الهام خانم برادرم هم بارداره و نمی تونه زیاد کمک کنه......

 

یعنی اغلب همه ی ما خونه شونیم ، مامانم یک تنه علاوه بر مریض داری،برای ده یازده نفر غذا میپزه و سفره میندازه و جمع میکنه و میشوره و خونه رو دوباره جمع و جور کنه تا دوباره برسه به کارهای شام و .....

که همه ی اینها یکطرف این سر و کله زدن با حسنا هم یکطرف،از زود به زود بردنش برای توالت، شستنش بعد از کثیف کاریش، از روزی دو تا بستنی خوردنش و خونه رو با بستنی یکی کردنش و...

 

اینها رو اینجا نوشتم تا حال این روزهامون و بی دریغ کمک کردنهای مادرم خدایی نکرده یادم نره

دوست داشتم خجالت نمی کشیدم و از سر تا پایش را غرق در بوسه می کردم!


 

پی نوشت 2: قدردانی از آقاسید همیشه همراه و مهربانم هم باشد در اولین فرصت بعدی

 

پسندها (1)

نظرات (10)

ارام
6 خرداد 93 14:18
سلام عیدتون مبارک... وای چه وحشتناک!!!خدارو هزاران بار شکر بخیر گذشته..... تصور همگان توو نظر اول اینه که با خونه دار شدن بچه ها والدین نفس راحت میکشند اما تجربه ثابت کرده مهربانی عطوفت و رافتشون هیچ وقت تموم شدنی نیست.... انشاءالله سایه شون مستدام و برقرار و موئد باشند
مامانی
پاسخ
واقعا همینطوره،خدا پدر شما رو هم رحمت کنه و عمرپربرکت به مادرتون بده.
مامان محمد صادق
7 خرداد 93 10:08
سلام،انشالله که سالم باشید و حالتون زود زود خوب بشه .سایه مادر مهربان مستدام
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان خانمی
8 خرداد 93 12:37
خدا همه مادرا رو برای بچه هاشون حفظ کنه الهی قربون مادرم برم که چقدر برام زحمت کشیده
مینا مامان روشا
8 خرداد 93 23:34
خداروشکر به خیر گذشته واقعا اگه مامانها نبودن ما چی کار می کردیم؟
مسافر
9 خرداد 93 15:03
خدا بهت خیلی رحم کرده بانو ان شاءالله به زودی بهبودی کامل رو به دست بیاری خدای مهربون به مامانت خیر دنیا و آخرت نصیب کنه دل و جونش بی بلا ان شاءالله در پناه خدا
مامانی
پاسخ
واقعا بخیر گذشت ممنون عزیزم.انشالله
مامان ارشیا
10 خرداد 93 14:24
خدا همه مامانها رو سلامت نگه داره که هر کاری براشون بکنیم کم کردیم خدا رو شکر که الان حالتون بهتره واقعا درکتون میکنم چه حالی داشتین موقع جراحی
سیده نرجس خاتون ، مامان طهورا خانوم
19 خرداد 93 1:22
واقعا؟! بلا دوره ایشالا. سالم باشید همیشه . راستش قبلا وقتی از این خبرا تو تلویزیون می شنیدم که مثلا فلان جای دنیا، یه سوزن رفته توی مغز یا کمر یا هر جای حیاتی دیگه و طرف خودش اصلا نفهمیده، می گفتم چه حرفا!مگه می شه؟!سوزن به اون درازی بره تو بدن ادم،خوب ادم می فهمه دیگه. بعد الان که اینجا رو خوندم فککککم افتاد! ای بابا. راستی. از سر تا ته پستتون رو که خوندم، به طرز عجیبی پام و استخونش درد می کرد.
مامانی
پاسخ
چقدر با خوندن این پست اتفاق براتون افتاده تا تو باشی وقتی یه اتفاقی برای یکی دیگه میفته بجای حس همدردی سوال برات پیش نیاد
مامانی
20 خرداد 93 16:23
واااااااااااااااااااااو! چیکارکردی باخودت رفیق!
مامانی
پاسخ
چه کنم دست و پا چلفتیم دیگه تو خوبی مامان تازه؟!
سیده نرجس خاتون ، مامان طهورا خانوم
20 خرداد 93 18:38
الان تیکه انداختی؟! گرفتم.گرفتم.
مامانی
پاسخ
خوشم میاد گیراییت بالاست، دوستت دارم بانو!
مینا مامان روشا
27 خرداد 93 10:18
گلاب ون خوبی؟بهتری؟
مامانی
پاسخ
الحمدلله بهترم. ممنونم عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد