لالایی اصغر...
خدایی باید مادر یا پدر بچه کوچیک باشی تا بدونی پاره تن یعنی چه؟ باید لطافت پوست بچه ای که گوشت و خونته لمس کنی تا بفهمی شیره جان یعنی چه؟ باید نفسهای گرم بچه ت رو روی صورتت حس کنی تا بفهمی عزیز تر از جان هم ممکنه باشه! باید بوی تنش رو با تمام احساس بگیری... بچه ی آدمیزاد به جانش وابسته است!!!فقط وقتی کودکی داشته باشی می توانی بفهمی که حاضر نیستی حتی خراش کوچکی بر بدنش بیافتد....
اینها را گفتم که برسم به این جمله که خدا میدونه بر دل رباب و امام حسین(ع) چه آمد!...وای از دل رباب! وای از لحظهای که گلوی علی اصغر از گوش تا گوش بریده شد، آن هم بر روی دستان پدر، وای از دل مادری که بعد از این گهواره ی خالی شیرخوارش را ببیند و وای از دل مادری که آب ببیند اما کودک تشنه اش....
شاید در آن شرایط تنها مرحم دل رباب(س) یاد خدا بود، شاید او میدانست با شهادت شیرخوارهاش بقای اسلام امضا میشود و تنها شاید همین مسئله او را سرپا نگه داشت....
بخواب آروم علی جان که مادرت بیداره / رفته عمو ابالفضل، واسه تو آب بیاره
الهی که تا زندهام، به داغ تو ننشینم/ نشه یه وقت رو نیزه، سر تو رو ببینم
شرمندهام علی جان اگر که شیر ندارم / ناخون نزن به سینم، ایشالله آب میارم
از گریههای اصغر، دلم داره میگیره / یه قطره آب بیارید، بچهام داره میمیره
سه شعبه رو آوردن، به جای قطره آب / آتیش زدن دوباره، به جون و قلب ارباب
به یاد تو تا زندهام، اشکای غم میریزم / گهواره خالیتو، تکون میدم عزیزم
داغ یه سالگیت موند،روی دل شکستم/شش ماه بیشتر نداشتی،به ماتمت نشستم
لالا لالا لالایی، لا لا لا لا لالایی......
جمعه هشتم محرم(3آذر) یه مجلسی توی مسجد به نام شیرخوارگان حسینی برپا کرده بودن با پارچه ای که بابایی برای حسنا خریده بود یه دست لباس براش دوختم و صبح ساعت 9 به همراه مادرجون و محمد و خاله فهیمه و کوثر راهی مسجد شدیم.
امیدوارم که بتونم فرزندم رو جوری بزرگ کنم که ادامه دهنده ی راه شهدا باشه
و در روز رستاخیز سربلند در برابر مادر علیاصغر(ع) باشنم.
این هم دو تا عکس از گل دخترم در مجلس شیرخوارگان حسینی مسجد اعظم