واکسن یکسالگی
این مرحله هم گذشت...
بالاخره واکسن یکسالگیتو زدیم. خدا رو شکر واکسن سبکی بود.
دیروز صبح با بابایی و مادرجون به خانه بهداشت رفتیم، من اصلا طاقت درد کشیدنتو نداشتم و جلو جلو فشارم افتاده بود و رنگم هم پریده بود که با دیدن این حال پیشنهاد شد که من تو اتاق نرم و بیرون منتظر باشم که واکسنتو بزنند.خدا رو شکر جور این مامان بی دلتو مادرجون و بابایی کشیدن! و تو هم مثل قهرمانها! موقع زدن واکسن یه خورده گریه کردی ولی بعدش به شیطنتهات ادامه دادی....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی