حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

گلآب

بهاری به رنگ حسنا

1392/1/9 17:38
نویسنده : مامانی
357 بازدید
اشتراک گذاری

سال جدید هم شروع شد . شاید بتونم بگم که بدون اغراق یکی از خاطره انگیزترین و بهترین شروع های سال نو توی زندگیم ، امسال بود . خیلی قشنگ شروع شد . در کنار دختر گلم امسال شروع سال نو مزه ی دیگه ای داشت.مخصوصا اینکه تولد دختر بهاریم هم تو همین روزهای اول ساله.که امسال به دلیل مقارن شدن با ایام فاطمیه چند روز زودتر(1فروردین) جشن تولدشو گرفتیم که انشالله در پست بعدی عکسای تولد رو میذارم..اینم چند تا عکس از بهار امسالمون که راستی راستی رنگ حسنا رو به خود گرفته!!! و بقیه عکسا در ادامه مطلب...

حسنا در کنار شکوفه های درخت هلو باغچه مادرجون


  بفرمائید ادامه مطلب برای دیدن بقیه ماجرا.......

امسال به دلیل خواب بودن حسنا سال تحویل رو من و بابایی دوتایی تو خونه خودمون موندیم که دقیقا 2دقیقه بعد از سال تحویل حسناسادات هم بیدار شد و همگی خوشحال و شاد و خندان به همراه مادرجون و پدرجون و محمد وخاله فهیمه اینا(!) راهی گلستان شهدا شدیم تا سال خودمون رو در کنار شهدا آغاز کنیم.

امسال عید علاوه بر باباجون و مامان مرضیه مهمونای دیگه ای هم داشتیم،عمو مهدی بابا با موناخانم و ملینا و علی از تهران اومدن و چند روز بعدش مادرجون و پدرجون بابا با دایی مجید ومتین از یزد اومدن ولی حیف که زود رفتن.

یادم رفت بگم که حسنا چقدر تو خونه تکونی کمک کرد.موقع پاک کردن شیشه ها به صورت خودجوش دیدیم با یه پارچه در دست اومده داره می کشه به شیشه ها! 


هیییسس! البته اشتباهی به جای اینکه انگشتشو بذاره روی بینیش و هیس بگه میذاره کنار بینی ش!!!

 

اینم یه حسنا با شکوفه های آلبالو

 

 

حسنا در حال آویزون شدن به مادرجونش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ارشیا
9 فروردین 92 17:51
بهار با همه زیباییهایش تقدیم به شما نی نی ناز و خوشگلنوروز مبارکوب خوبی دارین با اجازه ما شما رو لینک میکنیم


بهار شمام مبارک. ممنون که به دیدنمون اومدین.انشالله میایم بازدیدتون!!!
mahdi...ܓܨܓܓܨ
6 اردیبهشت 92 14:56
.....................
چشمهایم را به انسانی بدهید
که هرگز طلوع آفتاب،
چهره ی یک نوزاد و
شکوه عشق را در
چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید
که از قلب جز خاطره ی
دردهایی پیاپی و آزار دهنده
چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید
که او را از تصادف ماشین
بیرون کشیده اند و کمکش کنید
تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید
که زندگیش به ماشینی
بستگی دارد که هر هفته خون او
را تصفیه می کند.
استخوان هایم، عضلاتم،
تک تک سلول هایم و اعصابم
را بردارید و راهی پیدا کنید
که آنها را به پاهای
یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید،
سلول هایم را اگر لازم شد،
بردارید و بگذارید به رشد
خود ادامه دهند تا به کمک
آنها پسرک لالی بتواند
با صدای دو رگه فریاد بزند
و دخترک ناشنوایی
زمزمه ی باران را روی
شیشه ی اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند
بسوزانید و خاکسترم را
به دست باد بسپارید،
تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از
وجود مرا دفن کنید بگذارید
خطاهایم، ضعفهایم و
تعصباتم نسبت به
هم نوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان
و روحم را به خدا بسپارید
و اگر گاهی
دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید
یا به کسی که نیازمند شماست
کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم
برایم انجام دهید،
همیشه زنده خواهم ماند..

چقدر زیبا...


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد