سفرنامه مشهد
خدا رو شکر اولین سفرمشهد ما همراه حسناسادات به خوبی سپری شد
باز مثل همیشه امام رضا(ع) به بهترین شکل مهمون نوازی کردن و باعث شد سفری به یادماندنی برامون بشه.
حسناسادات خیلی همراهیمون کرد،چه رفتنه و چه برگشتنه تمام مدت توی هواپیما خوابید،چون زیر دوسال بود صندلی نداشت و روی پای من نشسته بود با اون تحرکش اگه نمی خوابید کلی هر سه مون اذیت می شدیم.
یکی از مزایای این سفر این بود که نود و نه درصد هم سفریهامون(در هواپیما و هتل) مثل ما بچه کوچیک داشتن،از نوزاد دو سه ماهه تابچه سه چهار ساله،به خاطر همین همدیگه رو خیلی درک می کردیم و ترس و دلهره نداشتیم که بچه مون گریه و بدعنقی کنه بقیه غر بزنند و ناراحت بشن،تازه یه دو قلوی یه ساله هم داشتیم که مامان و باباشون کلی سختشون بود ،هر دفعه یکی از عموها یا خاله ها میرفتن یکیشونو می گرفتن و سرگرمشون می کردن تا اونا کمی استراحت کنن.
زینب و زهرا دوقلوهای ما بودن که حسنا کلی با دیدنشون ذوق می کرد،اونا هم وقتی حسنا رو میدیدن خوشحال می شدن،بگم حسنا هر دفعه ده تا بوس به اینا می کرد اونا هم ذوووق!
مسیر رفت و آمد به هتل و حرم رو هم اصرار داشت خودش پیاده بره گرچه اگه میومد بغلمون زودتر مسیر طی می شد!
ازونجایی که صحن جامع رضوی رو هم خودش طی می کرد هر دفعه راهش کج می شد به سمت آبخوری ها و حوض کنارشون!و دیگه اینجا بود که با کلی معطل کردنمون و آب بازیش دست آخر با گریه و به زور ادامه ی مسیر طی میشد!خلاصه بیشترین تنش ما با ایشون سر همین قضیه ی حوض ها و آب خوری ها بود(صحن جامع و آزادی و جمهوری و گوهرشاد)
چون هوا کمی سرد بود وبعضا بارونی نمازها توی رواق ها خونده می شد،که ما به خاطر حسنا بیشتر می رفتیم دارامرحمه، که هم خیلی خلوت بود و هم خیلی بزرگ و زیبا،مکانی باب میل بازی بچه ها!
پله های اونجا هم برای خودش داستانی داشت،تمام پله ها رو حسنا خودش باید بالا و پائین می رفت و حاضر به هیچ کمکی هم نبود!
در کل برنامه این بود کهحدود سه ربع حسنا پیش بابائیش تو یکی از رواقها می موند تا من برم زیارت(اطراف ضریح) و برگردم،بعد با هم بودیم تا برگردیم که تو دوباری که حسنا تنها پیش ببائیش مونده بود تا برگشتم قیافه ی آقاسیدما یه چیزی تو این مایه ها بود:!
به جاش صبحها قبل نماز و بعد اون تا حدود6 آقا سید خودش تنهایی می رفت زیارت و من پیش حسنا می خوابیدم!
خلاصه این از ظاهر سفر ما
باطن سفرمون هم با خود آقاامام رضا(ع)،
سفری که واقعا برای رفتنش دلم پر می کشید و الان هم با عطش بیشتری انتظار دوباره طلبیده شدن را می کشم...
امسال حس جدیدی داشتم، حسی که به فکرم می اومد و می گفت کاش من هم ساکن مشهد بودم و مجاور آقا، نمی خواستم برگردم،می خواستم بمانم و بمانم در حریمش....
یا امام الرئوف....یا علی بن موسی الرضا(ع)