من یا حسنا؟
این روز ها خیلی این موضوع ذهنمو به خودش مشغول کرده که چرا بچه داری من اینقدر سخت شده و تمام وقت منو پر کرده ،نمی دونم کجای کار و اشتباه کردم که اینقدرحسناسادات تو خونه بدون حضور مستقیم من سراغ بازی یا کارهای دیگه نمیره و همین هم شده علت نرسیدن به کارهای دیگه حتی کارهای شخصی خودم...
به این دلیله که من هر روز در غیاب آقا سیدمون به خونه ی مامانمینا پناه میبرم تا بلکه کمی از کار طاقت فرسای بچه داری رو به دوش اونها بسپارم و همین موضوع شده یه معضل برای من که احساس کنم بدون اون ها دارم کم میارم تو بچه بزرگ کردن....
همچنین
در پی وبلاگ گردی هایی که بعضی موقعها دارم میبینم که بعضی از مامان ها چقدر با مسئله ی بچه داریشون خوب و راحت کنار اومدن و در عین اینکه کارهای جنبی زیادی انجام میدن به بچه داریشون هم میرسن.
یه سوالی که همش تو ذهنمه اینکه چرا من اینجوری نیستم؟من حتی کوچکترین وقت برای خودم در زمان بیداریش ندارم و تمام وقت من شده ساعت 11 شب به بعد، که همین هم میشه باعث خواب آلودگی صبحها و دیر بیدار شدنم!
نمیدونم اشکال از بی دست و پائی منه یا بازیگوشی های(به فرموده ی آقاسید نگیم شیطونی) زیاد حسنا یا اصلا هیچ کدوم ازینها؟
در این که بنده آدم بی دست وپائی هستم که شکی نیست چون در زمان مجردی دست به سیاه و سفید نزدن که هیچ، در دوران متاهلی قبل از مادر شدنم هم، به دلیل داشتن همسری به شدت مهربان و مسئله درک کن من(صفتو داری!) زیاد تلاشی برای به دست آوردن مهارت های سخت خانه داری بچه داری نکردم، از طرفی برای قضاوت چند نمونه از کارهای این دخترکوچولومونو! ذکر می کنم تا شاید مرحم دردی باشید برای بهانه گیری های من که تقصیر من نبوده بخدا!
مثلا صبح ها به صبحونه خوردن هم نمیرسم یا بهتره بگم از خیرش میگذرم چون میاد و همه چیزو میریزه به هم.مثلا میره سر کره و دو دستی تو دستاش لهش میکنه آخر سر هم دستاشو میماله به موهاشو بعد کف پاش!(با عسل و مربا و پنیر هم همین برخورد دوستانه رو داره) یا لیوان شیر و میخواد بگیره و خودش بخوره که در آخر میریزه تو یقه ش و همه جونش خیس میشه!
یا مثلا موقع ناهار پختن تا مشغولم میره سر کابینتها و هر چی توشه میریزه بیرون.در این بین هم در غفلت من تونسته بود در روغن مایع رو باز کنه و ریخت روی زمین.
یا مثلا میره سر ظرف برنج و درشو باز میکنه و مشت مشت میریزه بیرون(به این کار علاقه وافری داره)و هر دفعه چندتاشو میکنه دهنش!بعدم برنجا میچسبه به پای هر دومون که نتیجه ش این میشه که هر کجای خونه که پا میذاریم میریم رو دونه برنج.
یه کار دیگم موقع غذا پختن انجام میده که همینطور چسبیده به دو تا پای من و نق تا بغلش کنم.حالا فرض کنید منو که دارم برنج آبکش می کنم و یه کنه چسبیده به دو تا پای من!(میگن حرف زشت به بچه نزن ولی نمیشه صفت دیگه ای رو بکار برد براش در این مواقع)
یا مثلا میره سر کابینت مواد شوینده. سر جرمگیر یا آب ژاول و میکنه دهنش یا تایدا رو اگه درش باز باشه میریزه!
یا مثلا از پله ها میره بالا و دوباره با سرعت میخواد بیاد پائین که هم لب پله ها تیزه هم نرده نداره از کنارش ممکنه بیفته
یا مثلا با سرعت که داره راه میره میترسم سرش بخوره به شوفاژها که از نوع قدیمین که لبه ی تیز خیلی داره یا لبه ی پاسیو یا....
یا مثلا میره روی مبلا می ایسته (به دلایلی مبلا رو کنار هم چسبوندیم )بعد هی به صورت عرضی مبلا رو یکی یکی طی میکنه در حالی که روش به تلویزیونه تا به آخری که رسید دیگه نگاه نمی کنه که اونطرفش مبل نیست و زمین سرامیکیه همینطور تو خیال خودش پاشو میذاره اونطرف و ....
یا مثلا رفته سر کمد ادویه و هرچی برچسب داشته کنده! یا شیشه های سنگینو می کشونه تا بیفتن که اگه بخوره روی پاش استخونش خدای نکرده میشکنه.
یا مثلا من در حالت افقی نمی تونم باشم(برای کمر زمین گذاشتن تا بلکم یه خستگی در کنم!) چون یاد شیر خوردن میفته
یا مثلا دیگه از فرط اینکه یه کم غیر حسنا چیز دیگه ای رو ببینم پناه میبرم به تلویزیون،که خانوم یاد گرفته میره با دکمه تلویزیون خاموش میکنه.حالا تصور کنید من با کنترل روشن میکنم بلافاصله میره دکمه شو میزنه خاموش میکنه تازه فکرم می کنه این یه بازیه هر جای خونه که باشه خودشو میرسونه تا خاموش کنه !!!
یا مثلا یکی دیگه از بازیگوشی های این دختر ما این شده که مسافت زیادی رو بالا پائین میکنه(از کشو ها به میز بعد میره روی تخت بعد هم به کمک زانوهاش خودشو میرسونه به میز توالت و بقیه ماجرا که در تصویر مشاهده میشه) تا برسه به میزآینه ی من بیچاره که از دست خانوم اینقدر کچل شده! از خطر هم باکی نداره چون اگه تو یکی از مراحل رسیدن به این مقصد کوچکترین اشتباهی کنه با مغز میاد رو سرامیکای کف اتاق
اینم یه نمونه دیگه س که تا غافل شدی میره شیرهای اجاقو باز و بسته می کنه!!که نتیجه ش این میشه که یا زیر غذا رو خاموش میکنه و غذا دیر آماده میشه یا اینکه از نشت گاز بالاخره من خفه شم!
حالا تصور کنید من چطور میتونم یک لحظه این خانومو از جلو چشمام دور کنم؟نتیجه ش این میشه که از صبح تا ظهر که فقط من و حسنا خونه ایم من به هیچ کار دیگه ای نمیرسم
و بعد رسیدن یک بابای گرسنه و خسته و شرمندگی من و در پی اون روبرو شدن با یک بابای خوشرو که انگار دفعه اوله که با این وضع مواجه شده و میگه "طوری که نشده حالا یه چیز میخوریم با هم!"
و دوباره شرمندگی چندبرابرمن! از بس سیده این آقای ما !!!
برای رفع خستگی اگه گفتین دخترک ما داره چیکار می کنه؟؟!!!!!
یه مورچه دیده!