پاییز رفت...
روزهای پاییزی گذشت... روزهایی برای اولین بودنت بودند. برای اولین خنده هایت. برای اولین نگاههایت و برای اولین پاییزت. روزهای نگرانی از زندگی . نگرانی از مسیر طولانی بندگی و روزهای دلهره بودن...
تو دعا کن ای نیکوترین نامها. ای زیبای کوچک ولی قلبی به وسعت معصومیت نگاهت. برای پدر برای مادر برای مسیری که انتخاب کرده ایم. بسیار سخت و طولانی است ولی خدایی هست که برایش هستیم. برایمان می نویسد هر آنچه بخواهد و هر آنچه بخواهیم. خودش راهمان داد به این راه سخت. خودش یارمان است.
این مسیر دعا می خواهد. دعا معصومی چون تو. دعای نیکوترینی چون تو......
بخوان برایمان غزل زیبای خلقت را.... راستی تا یادت نرفته خدا سلامی نداد برایت که به ما برسانی؟؟/
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی