حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

گلآب

پروژه ی از شیر گرفتن

1393/2/18 2:42
نویسنده : مامانی
851 بازدید
اشتراک گذاری

 

امام صادق(ع):

(پس آنگاه که مادر وضع حمل کرده و شروع به شیردادن نوزاد کند، به هر بار میکدن شیرمادر در روز قیامت نوری درخشان در برابرش جلوه کند و هر کس از گذشتگان و آیندگان آن را مشاهده کند به شگفتی در آید و در نامۀ عمل روز دار شب زنده دار ثبت گردد... پس اگر فرزندش را از شیر گرفت،خدای متعال به او فرماید ای زن! بدان که تمام گناهانت را آمرزیدم، پس عمل خود را از سر بگیر.(مستدرک الوسائل- جلد 15)

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

هیچ شیری برای نوزاد بهتر از شیر مادر نیست.(مستدرک الوسائل- جلد 15)


 

بالاخره تونستم جزئیات پروژه از شیرگرفتن حسناسادات رو مکتوب کنم

 

شاید خیلی طولانی شد ولی چون خودم از هر گوشه ی تجربیات دیگران تو این زمینه چیزی دستگیرم شد گفتم بنویسم شاید مادری که گذرش به اینجا رسیده بتونه ازش استفاده کنه و راهگشایی براش بشه:

 

اول چند نکته از شرایط شیرخوردن حسنا رو باید بگم:

1 - حسنا از هیچکدوم از وسایل کمکی مثل شیشه شیر یا پستونک استفاده نمی کرد و فقط شیرمادر میخورد.

2 - در طی این دو سال فقط و فقط با شیرخوردن خوابش می برد.

3 - در این دو سال در طول خواب چه شب چه روز در بدترین حالت هر 5دقیقه یکبار و در بهترین حالت هر 4ساعت یکبار شیر میخورد.

4-در اتمام دو سالگیش حدود 15 مرتبه در طول روز شیر می خورد.

 

فکر کنم دستتون اومد که جزء بچه هایی بوده که به شدت به شیر وابسته بود.

 

 

بفرمائید ادامه مطلب!

 

 

 

بعد از تمام شدن سال دوم زندگی شیرین حسناجونی، دیگه من و آقاسید اساسی افتاده بودیم تو هول و ولای این پروژه ی بس عظیم!که غولی شده بود برامون

 

دوساله شدنش همزمان با نوروز بود که از هر جهت برای از شیر گرفتن بچه ها مناسبه(هم هوا نه سرده نه گرم و هم پدرها تعطیلند و می تونن کمک کنن و هم به خاطر دید و بازدیدها سر بچه خیلی بیشتر گرم میشه)

 

ولی برای ما شرایط جوری شد که توی نوروز نشد از شیر بگیریمش چون خاله ی حسنا اومده بود اصفهان ومجتبی رو شیر می داد،حسنا هم اکثر موقعها پیش اونها بود ، نیمه ی دوم نوروز هم رفتین مسافرت که دیگه رفت برای بعد نوروز!

 

تو این مدت هر سایت و نوشته ای بود رو مطالعه می کردم و از طرفی از تجربه ی مامانهای دیگه هم می پرسیدم و تقریبا به این نتایج رسیدم:

 

1 - حدود نود درصد مامانهایی که باهاشون صحبت می کردم مخصوصا قدیمی ترها،همه روش ناگهانی و یکدفعه رو تجربه کرده بودن که همراه بود با تلخ کردن یا زخمی نشان دادن سینه، و معتقد بودند که با این روش بچه کمتر اذیت میشه.

 

2 - از طرفی همه ی سایتهای مشاوره یا پزشکی یا سلامت و طب سنتی، روش تدریجی رو پیشنهاد میدادند و پرهیز از ترساندن کودک، تا آسیب کمتری به بچه برسه.

 

با بررسی روحیات خودم و حسناسادات تصمیم گرفتیم هر دو روش رومخلوط کنیم!چه جوریش رو

از اونجایی که توصیه علما و بزرگان اینه که پایان دادن به این امر مقدس بهتره در مکانی مقدس باشه، من نیت داشتم که بریم مجلسی یا مسجد سید اصفهان ولی متاسفانه چون شروعش از پیش تعیین نشده بود و هر دفعه برنامه ای(اومدن مهمون چند روزه یا امتحانات آقاسید و ...)پیش میومد، نشد که بریم ولی توی خونه با توکل به خدا و توسل ائمه(ع) شروع کردم.

 

از روز شروع از صبح با خودم قرار گذاشتم فقط ظهر و شب برای شروع خواب و در حین خواب بهش شیر بدم، در عین ناباوری خودم و آقاسید، حسنای من بعد از دو سه بار تلاش بی نتیجه به راحتی این قانون رو پذیرفت، که هر دفعه سرشو با چیزی گرم می کردم یا میبردمش بیرون و پارک(خدا رو شکر موقعش خوب شد یعنی هوا برای پارک بردنش عالی بود و پارک هم بهترین جا برای سرگرم شدن و تخلیه انرژی شدن برای خواب بهتر، در ادامه ی پروژه شبها برای اینکه زودتر خوابش ببره و کمتر اذیت بشه ساعت ده شب می بردیمش پارک)

 

حدود یک هفته به این شیوه گذشت تا فردای روزی که مهمونامون رفتن تصمیم گرفتیم وعده ی ظهرش رو هم حذف کنیم(می دو نستیم که این مرحله خیلی سخت خواهد بود چون برای اولین بار بود که باید بدون شیر می خوابید!)

 

به خاطر همین قبلش سپردم به آقاسید که کلی بستنی و خوراکی بخره تا موقع بهونه گیری با اونا سرشو گرم کنیم.

 

آقا سید هم اولتیماتوم دادن که حالا که تصمیم گرفتیم نباید کوتاه بیای و من تو رو می شناسم،حسنا یه کم که گریه کرد میخوای کوتاه بیای و نباید اینجوری باشی و روحیه تو ببر بالا و از یه جایی باید شروع کنیم و بالاخره که چه؟و ........!!!!!!!!من هم گفتم چشم و حتما و اینا!

 

تا اینکه روز 26 فروردین هم مثل همیشه شروع شد و بازی و خوشحالی و .... تا رسیدیم به وقت خواب ظهر حسناخانوم!

چشمتون روز بد نبینه که فقط جلز و ولز کرد بچه م، اونقدر گریه و التماس کرد و اشک ریخت و لباس منو چنگ می زد که بعد حدود دوساعت آقاسید ما فرمدند: خانوم بیا ایندفعه رو هم بهش بده،بچه داره تلف میشه از گریه،بیا از یه روز دیگه شروع کنیم!!!!

 

من فقط دلم به کمک خدا و در درجه بعد توسل به مادردوعالم حضرت زهرا(س) قرص بود،قسمشون می دادم که هم به من و هم به حسناسادات صبر بزرگی بدن و زودتر این وابستگی رو از حسنا دور کنن که خدا رو هزاران بار شکر که چنان مقاومتی بهم داد که حتی لحظه ای هم به فکر رهاکردن کار نیفتادم،

 

واقعا باور داشتم چه الان و چه هر وقت دیگه این مرحله باید گذرونده بشه که خدا رو شکر آقاسید رو فرستادم بره بخوابه و خودم و حسنا تا ساعت 6عصر رو باهم گذروندیم تا دیگه از ساعت خوابش گذشت یه کم آروم شد و رفتیم بیرون تا شب که دیگه سراغی ازش نگرفت...

 

گفتم که تصمیم داشتیم فقط مرحله ظهرو حذف کنیم ولی اونروز تصمیمم عوض شد و گفتم تا اینجا نصف راه رو اومدیم بذار بقیه ش رو هم بریم!

 

اینجوری شد که شب رو هم بهش ندادم و مثل ظهر گذشت،اونقدر گریه کرد که خوابش برد،در طول شب هم چند باری بیدار شد ولی با مکافات دوباره با گریه می خوابوندیمش که در طول شب انصافا آقاسید بیشترشو بلند میشد و راهش میبرد تابخوابه...

 

اوج سختی کار همین روز اول بود که واقعا وقتی صبح شد انگار به یه پیروزی بزرگی رسیده باشیم،صبح شنبه بود،آقا سید رفت و من و حسنا موندیم تو خونه...

 

اونروز بیشتر از حسنا حال خودم خوب نبود،بدن درد و سر درد شدیدی داشتم،سینه هام دردناک و شده بودند جوری که وقتی میخواستم حسنا رو بغل کنم از شدت درد میخواستم دادبزنم ولی تحمل می کردم،حسنا هم اونروز فقط میخواست بغل باشه.دیگه نتونستم، رفتم خونه مامانمینا که خداییش مامانم خیلی خیلی کمکم کرد،حسنا رو برد پیش نوه ی همسایه مون تا من کمی بخوابم( این برنامه ی دو سه روزمون شده بود!)

 

اونروز نه فقط از لحاظ بدنی بلکه از نظر روحی هم خوب نبودم،دنبال گوشه ای بودم که دراز بکشم وحتی هیچ صدایی رو نشنوم،به معنای واقعی تو خودم بودم،اونا که رفتن مسکن خوردم و رفتم اتاق بالای خونه مامانمینا و رو تخت دراز کشیدم تا یکساعتی خوابم برد...

 

دو سه روز اول ظهر و شب میومد سراغش که هر دفعه بهش می گفتم اخ شده گرچه قبول می کرد ولی هنوز امید داشت که خوب شه دوباره اصرار می کردو لباسهامو بالا می زد تا دیگه رفتم با یه گیاهی که تو اصفهان بهش میگن "چودور وا" که فکر کنم همون صبر زرد باشه تلخش کردم،دو سه باری که اصرار می کرد جلوشو نگرفتم تا خورد دید تلخه که دیگه کامل قبول کرد که خبری از شیر خوردن دیگه نیست!

 

و بالاخره تموم شد و چقدر خوشحالم که تونستم به فرموده ی خداوند و اهل بیت(ع) این وظیفه رو انجام بدم و حق فرزندم رو تمام و کمال(در این مورد) ادا کنم...خدا قبول کنه...*

و  من و همسرم هنوز در بهتیم که چقدر خدا کمک کرد تا خیلی خیلی راحتتر از اونچه فکرشو می کردیم این مرحله رو هم گذروندیم...

گرچه تموم شد ولی اونروزها من هم خیلی دلتنگ بودم

دلتنگ آن لحظات ناب مقدس

دلتنگ آن رابطه ای که منحصر به من و جگرگوشه ام بود

دلتنگ لحظه لحظه چشم دوختن به نقش صورتش و لبخندهای از سر خوشحالیش

دلتنگ نگاه هایش موقع شیر خوردن که عاشقش بودم

دلتنگ بوی تنش

دلتنگ بوسه باران کردن هایم از سر خوشحالی قبل شیرخوردنش

دلتنگش بودم...

 

حسنا تا سه چهار روز کمتر سراغم میومد، بیشتر سراغ باباشو می گرفت

یه روز بهش گفتم حسنا دلم برات تنگ شده چرا دیگه نمیای پیشم مامان...

که خدا رو شکر رفته رفته بهتر شد تا الان که عاشق لحظات با هم بودنمونم...

الحمدلله رب العالمین

 

یه پست هم می ذارم برای تغییرات بعد از شیر گرفتنش انشالله....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمدحسین
18 اردیبهشت 93 15:00
خدا رو شکر....
مامان خانمی
21 اردیبهشت 93 11:22
مبارکه
مینا مامان روشا
22 اردیبهشت 93 10:30
خدارو شکر راستی بهتری مامانی؟
مامانی
پاسخ
بعد دو سه روز خوب شدن دوباره شروع شد ولی باز هم خدا روشکر
مامان فرانک
24 اردیبهشت 93 14:51
خدا رو شکر که همه چیز به خوبی سپری شد
مامانی
پاسخ
واقعا خدا خیلی کمک میکنه
زندگی از آ...تا...ی
24 اردیبهشت 93 19:13
سلام مامان خوب و نازنین. دوست داری انواع غذاها و شیرینی های ایرانی و خارجی رو یاد بگیری؟ دوست داری قشنگ ترین داستانها رو برای کوچولوی نازت تعریف کنی؟ دوست داری با تکینیک های خانه داری و طرز تهیه ماسک های زیبایی آشنا بشی؟ دنبال نقشه های قلاب بافی می گردی؟ از دیدن تصاویر جالب لذت می بری؟ کاری نداره خاله وبسایت زندگی ا زآ...تا...ی رو لینک کن تا هر روز از دیدن مطالب جالب و مفیدش لذت ببری.
مامانی
پاسخ
همه رو دوست می دارم...
مامان بهار
25 اردیبهشت 93 1:38
سلام مامانی فداکار و مهربون حلما جانم .نوشتت خوبه ولی حالم خیلی خراب شد داغم تازه شد تورو خدا دعام کنید عاتش تو وبلاگ بهارم هست. دوستون دارم
مامانی
پاسخ
علیک سلام ممنونم. شما هم جورای دیگه زحمت می کشی خانومی.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد